آزادى واژه اى است كه انسان را به طور فطرى به سوى خود مى كشاند; زيرا آزادى از امانت ها و موهبت هاى الهى است كه در انسان به وديعه نهاده شده است تا انسان به واسطه آن به زندگى راستين در حوزه انسانيّت گام نهاده و خود را از قيدهاى درونى و بيرونى رهايى بخشيده و از بردگى نفس و بندگى ديگران به «بندگى حق» و آزادى راستين برسد.
انسان از ديدگاه قرآن آفريده اى است كه براى گزينش و انتخاب راه و عقيده خويش آزاد است و در نظام آفرينش به طور تكوينى مجبور نيست، از اين رو در انجام يا ترك كارها و افعالش آزاد بوده و بدون اين كه عوامل يا موانع طبيعى يا فراطبيعى او را به كارى وادار سازند.[1] از اين نوع آزادى برخوردار است. اين نوع آزادى ـ تكوينى ـ در انواع ديگر آن، تنها به صورت مبنا و منشأ آزادى مورد توجه است.
نوع ديگر از آزادى بدين معناست كه او مى تواند از حقوق فطرى خويش بدون دخالت قدرت قاهره اى از بيرون، بهره مند شود و خود را انتخاب گر اصلى بداند. اين آزادى كه درباره جامعه و از نوع آزادى حقوقى و اجتماعى افراد است نيز يكى از اساسى ترين و زيباترين حقوق آدميان است كه خداوند حراست آن را به واسطه شرعيت و دين و نيز اعتقاد به خدا و معاد بر عهده انسان گذاشته است تا از اين راه خود را به «حيات معقول» و هدفمند برساند. بى گمان اين آزادى با توجه به مبانى انسان شناسى توحيدى و الهى كه بر پايه عقل و شرع پايه ريزى شده است، معنادار و ثمر بخش خواهد بود.
آزادى پيش از آن كه پديده اى اجتماعى، سياسى و قرار دادى باشد، قانون فطرى، طبيعى و انسانى براى همه انسان هاست كه بر مبانى زير استوار است:[2]
قرآن كريم انسان را موجودى مركب از روح الهى و بدن مادى مى داند كه زمينه بى نهايت صعود و يا سقوط را داراست.[3] همين دو بُعد وجودى و قابليّت وى مبناى اعطاى آزادى در اراده انسانى است، خداوند مى فرمايد:«إِنَّا هَدَيْنَـهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا[4]; ما انسان را به راه هدايت كرديم خواه شكرگذار باشد و خوار ناسپاس.[5]
قرآن با نفى عقيده باطل و بى دليل جبرگرايى[6] و اثبات قدرت انسان بر انجام و يا ترك آگاهانه اعمالش او را موجودى مختار مى داند; اگر چه اختيار مطلق را ندارد و اسباب و علل ديگرى و در رأس آنها، اراده خدا، اختيار او را محدود و كرانه مند مى كند. لازمه اصل اختيار تكوينى اين است كه از آزادى هاى حقوقى نيز برخوردار باشد و تنها خدا كه مالك اوست[7] و يا خودش مى تواند آزادى خود را محدود كند.[8]
بر اساس بينش توحيدى قرآنى انسان از خدا و به سوى او در حركت است و در جهانى ديگر، بايد پاسخگوى كردار خويش باشد[9] از اين رو انسان مسئول و سازنده سرنوشت خويش و داراى رسالت ويژه در دنياست و اعطاى مسئوليت و الزام به پاسخگويى بدون اعطاى آزادى به صورت وسيله اى براى انجام مسئوليت، امرى غير معقول و برخلاف عدل الهى است.[10]
قرآن اعطاى آزادى را به انسان يك موهبت الهى مى داند تا به طور فطرى به امور عالى و كمالات والا گرايش پيدا كند. كتاب هاى آسمانى را به عنوان راهنما و دستور كارى ـ تربيتى انسان مى داند. رسالت پيامبران را نيز تربيت انسان ها و تقويت فطرت توحيدى او كمك به آنان در جهت ايفاى مسئوليت الهى و رساندن آنان به كمال و تأمين سعادت دنيا و آخرت معرفى مى كند و عنصر تربيت پذيرى را زير بناى اعطا يا سلب آزادى مى شمرد.
يكى از انواع آزادى ها، آزادى سياسى است. آزادى سياسى عبارت از اين است كه انسان در يك نظام سياسى حق داشته باشد، هر كارى را كه قانون اجازه داده، انجام دهد و آن چه را بازداشته است، ترك كند و بدان وادار نشود.
از آن جايى كه مالكيت مطلق از آن خداست، حق حكومت نيز در اصل از آن اوست; خداوند بر اساس مشيت حكيمانه اش[11] اين حق را به پيامبران و اولياى خويش جهت تأمين حقوق انسان وانهاده است.[12]
قرآن با نفى حكومت استبدادى[13] و به رسميت شناختن حق دخالت مردم در نظام سياسى با شيوه هاى خاص، آزادى سياسى انسان ها را تأمين كرده است. از اين رو انسان ها از ديدگاه قرآن از اين حق اساسى برخوردارند تا نظام سياسى خويش را بر پايه بينش ها و رويكردهاى الهى انتخاب كنند. خداوند مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفَى بِمَا عَـهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا [14]; در حقيقت كسانى كه با تو بيعت مى كنند جز اين نيست كه با خدا بيعت مى كنند; دست خدا بالاى دست هاى آنان است. پس هر كه پيمان شكنى كند، تنها به زيان خود پيمان مى شكند، و هر كه بر آن چه با خدا عهد بسته وفادار بماند، به زودى خدا پاداشى بزرگ به او مى بخشد. چنان چه قرآن به انسان ها اين آزادى را بخشيده تا كارگزاران اصلح را انتخاب كنند و با دادن مسئوليّت به آنان، در راستاى اهداف والاى انسانى حركت كنند «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الاَْمَـنَـتِ إِلَى أَهْلِهَا[15]; خداوند به شما دستور مى دهد تا امانت ها را به اهلش واگذاريد; و نيز آنان را از استبداد و استعباد بر حذر داشته و در تعيين و تميشت امور خويش لزوم دخالت دادن مردم را اصل دانسته است. خداوند مى فرمايد: «وَشَاوِرْهُمْ فِى الاَْمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ »[16] و نيز مى فرمايد: «وَ أَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ»[17]
زيرا مشورت، يعنى به دست آوردن آراى مشاوران خبره كه بدون آزادى رأى، در نظام سياسى معنا ندارد.
از ديدگاه قرآن هيچ كس حتى حاكمان در برابر قانون مصونيت ندارند;[18] بنابراين بر يكايك مردم است تا به امر به معروف و نهى از منكر ونقد حكومت و سياست و موضع گيرى هاى حاكمان اقدام نمايند[19]. چون اصلاح جامعه قرآنى بر دوش همگان از زن و مرد است: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَـتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَآءُ بَعْض يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَيُطِيعُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَـلـِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ »[20]
آياتى كه در راستاى تسامح و تساهل با منافقان وارد شده است نشان مى دهد كه بر حاكمان اسلامى است كه رفتار منافقان را تحمل كرده و با آنان از در مدارا در آيند و حتى در برابر اعتراض نابجاى ايشان، تسامح و تساهل را مراعات كنند.[21]
افزون بر اين، حاكمان موظف هستند تا فضاى سالم تحقيق و پژوهش و نوآورى را حتى در زمينه هاى معارف دينى براى غيرمسلمانان فراهم آورند;[22] و در برابر طاغوت ها، مستبدان و مستكبران و سلب كنندگان آزادى به مبارزه برخيزند.[23]
قرآن از نبود آزادى در جامعه انتقاد مى كند[24] و در برابر حق ستيزان و مستبدان ايستادگى و موضع گيرى مى كند، از اين رو به پيامبران دستور مى دهد تا با تمام توان، جهت اصلاح و حفظ آزادى هاى مشروع قيام كنند.[25] و به اصلاح جامعه اقدام نمايند.
از ديدگاه قرآن، آزادى نمى تواند مطلق و نامحدود باشد; زيرا آزادى در فرهنگ قرآن مقدمه اى بر كمال يابى و رشد استعدادهاى انسانى و گسترش جهانى خداپرستى در جامعه است. بنابراين هرگونه آزادى كه باعث گسترش فساد اجتماعى و انحراف انسان از مسير كمال و سعادت باشد از نظر قرآن مردود است. به عبارت ديگر آزادى از نظر قرآن يك ارزش و هدف مستقل نيست بلكه ابزارى است كه بايد در خدمت اهداف والاى انسانى قرار گيرد. از اين رو هرگاه آزادى يكى از ارزش هاى اصيل انسانى يا اسلامى را به خطر مى اندازد و يا نظام اجتماعى اسلام را تهديد مى كند با ابزارهاى كنترلى محدود و جهت دار مى شود.
از سوى ديگر، پذيرش آزادى مطلق سياسى و اجتماعى، و عمل به خواسته هاى به حق و ناحق، موجب مى شود كه جامعه دچار شورش، هرج و مرج شود و بى نظمى جامعه را فرا گيرد; نبود نظم و امنيت، سعادت بشر و جامعه را با خطر نابودى روبه رو خواهد ساخت.
از اين رو، قرآن براى آزادى ها و نيز آزادى سياسى حدّ و حدودى را بيان داشته و خطوط قرمزى را ترسيم كرده است. از آن جمله عدم تخلف از احكام و قوانين الهى و پيشى نگرفتن از دستورهاى خدا و پيامبر و رهبران سياسى و اجتماعى جامعه است:«يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لاَ تُقَدِّمُواْ بَيْنَ يَدَىِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِى وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ »[26]
از ديگر خطوط قرمزى كه قرآن ترسيم كرده است عدم پذيرش ولايت و سلطه بيگانگان و كافران است. به اين معنا كه افراد جامعه از نظر سياسى اين حق را ندارند كه با بيگانگان ارتباط برقرار كرده و در راستاى راهبردها و رويكردهاى بيگانگان حركت كنند و با آنان همكارى نمايند. خداوند مى فرمايد: «يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الْكَـفِرِينَ أَوْلِيَآءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَتُرِيدُونَ أَن تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَـنًا مُّبِينًا»[27] قرآن پذيرش ولايت و سرپرستى بيگانگان را نادرست شمرده و از آن نهى نموده است.
چنان چه از برقرارى ارتباط ويژه با بيگانگان و دادن اطلاعات سرّى و محرمانه را از خطوط قرمز ارتباطى دانسته و اين گونه آزادى سياسى را نادرست مى شمارد: «يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِّن دُونِكُمْ لاَ يَأْلُونَكُمْ خَبَالاً وَدُّواْ مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَآءُ مِنْ أَفْوَ هِهِمْ وَمَا تُخْفِى صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الاَْيَـتِ إِن كُنتُمْ تَعْقِلُونَ »[28]
از ديدگاه قرآن كاربرد واژگان و سخنانى كه از سوى دشمنان مورد بهره گيرى سياسى قرار مى گيرد، ممنوع و محظور است. خداوند مى فرمايد: «يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ تَقُولُوا رَ عِنَا وَ قُولُوا انظُرْنَا وَ اسْمَعُواْ وَلِلْكَـفِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ[29]».
پذيرش خطوط قرمز، امر معقولى است كه از سوى همه خردمندان مورد تأييد و تأكيد قرار گرفته است، حتى در دمكراسى هاى غربى با همه تنوع و اختلاف و تفاوت هايى كه دارند، به اتفاق و اجماع آن را پذيرفته و بر آن مهر تأييد زده اند، به اين معنا كه هيچ نظامى بدون خطوط قرمز نمى تواند «نظام» باشد; حتى ليبرال ترين حكومت ها داراى خط قرمز هستند و حداقل خود ليبراليسم خط قرمز آن هاست. در جهان امروز در كشورهاى غربى، سكولاريسم و جدايى دين از سياست، خط قرمزى اصلى و بنيادين در حكومت ها و نظريات سياسى است.
دمكراسى ترين نظام ها و نظريه هاى حكومت، كه مبتنى بر حكومت مردم بر مردم و نظام مردم سالار هستند، در برابر خويش خطوط قرمزى را ترسيم كرده اند. كه مهم ترين آن سكولاريزم است. يعنى چه در نظام هاى مردم سالارى مستقيم يا غيرمستقيم از طريق نمايندگان، اين خط قرمز وجود دارد كه هيچ نظريه اى نمى تواند آن را مراعات نكند.
در حقيقت تعارض در اين نظريات نهفته است; زيرا دمكراسى مى گويد كه هر چه اراده جمعى بخواهد آن مشروع است و بايد انجام شود. سكولاريسم نيز مى گويد: دين نبايد به صحنه سياست وارد شود. حال اگر جامعه اى، در يك اراده جمعى بخواهد دين را به جامعه بياورد و نظام مردم سالار دينى ايجاد كند، بايد سكولاريزم را كنار نهد. غربى ها در نظريه و عمل نشان دادند كه سكولاريزم خط قرمز و پايان دمكراسى است; يعنى دمكراسى و آزادى تنها تا مرزهاى سكولاريزم جايز است وگرنه ممنوع و محظور است. آنان در تضاد و تعارض ميان دمكراسى و سكولاريزم دست از دمكراسى مى شويند ولى از سكولاريزم دست نمى كشند.
دين و چيزهايى كه ذكر شد، نيز از خطوط قرمز نظريه هاى حكومت دينى است كه نمى توان آن را ناديده گرفت; و قرآن بر اين خطوط قرمز صحه گذاشته است.
[1]- ]ولايت فقيه، ولايت فقاهت و عدالت، سلسله يادداشت هاى استاد مطهرى، ص 30، و نيز الميزان، ج 14، ص 139[ اين همان «اختيار» فسلفى است كه انسان از آن به طور فطرى.
[2]- الميزان، ج 16، ص 68; ج 6، 352; ج 2، ص 274.
[3]- بقره/2، 30، تين/95، 4، اسراء/ 17، 7.
[4]- الانسان/ 76، 3.
[5]- رك: الميزان، ج 4، ص 116.
[6]- انعام/6، 149.
[7]- قصص/28، 68.
[8]- الميزان، ج 16، ص 68 و ج 10 ص 367-370.
[9]- بقره/ 2، 156 و نيز مدّثر/ 74، 38.
[10]- الميزان، ج 1، ص 33-31.
[11]- آل عمران/ 3، 26.
[12]- ص/ 38، 26.
[13]- اعراف/ 7، 123-130.
[14]- الفتح/ 48، 10.
[15]- نساء/ 4، 58.
[16]- آل عمران/ 3، 159.
[17]- الشورى/ 42، 38.
[18]- انعام/6، 89-88.
[19]- الميزان، ج 1، ص 193.
[20]- توبه/ 9، 71.
[21]- توبه/ 9، 58.
[22]- توبه/ 9، 6.
[23]- اعراف/ 7، 105-103; شعراء: 17.
[24]- اعراف/ 7، 86-85.
[25]- هود/ 11، 88.
[26]- الحجرات/ 49، 1.
[27]- النساء/ 4، 144 و نيز مائده/ 5، 57.
[28]- آل عمران:118
[29]- البقرة:104.